معطل کردن. [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن. مهمل گذاشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : روشنان زان حکم کاول کرده اند دست آفت زو معطل کرده اند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 510 ).|| محو و نیست کردن. ( از ناظم الاطباء ). || سرگردان کردن. ( ناظم الاطباء ). || در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بیکار کردن . ۲ - معمل گذاشتن . ۳ - در انتظار گذاشتن تاخیر کردن : ماما از بیرون ببچه ( هنگام و ضع حمل ) خطاب میکند : بیا بیرون زود باش ... چرا معطل میکنی ?