مصالحت

لغت نامه دهخدا

مصالحت. [ م ُ ل َ / ل ِ ح َ ] ( از ع ، اِمص ) مصالحة. مصالحه. آشتی دو طرف. مسالمت. سازش. آشتی دو کس یا دو گروه. ( از یادداشت مؤلف ) : رضا ( ع ) با آن همه مصالحت و مجاملت سلامت هم نیافت تا حجت بلیغتر باشد. ( کتاب النقض ص 365 ). سلطان ازبهر شرف دین و عز اسلام بدین مصالحت راضی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 223 ). از مفاسد مخاصمت تحذیر کردند... و براین جمله مصالحت افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). چاره جز آن ندیدند که با او به مصالحت گرایند. ( گلستان ).و اسکندر بعد از ظهور علامات عصیان یارای آمدن نداشت با کیومرث طریقه مصالحت و دوستی پیش گرفت. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 305 ). و رجوع به مصالحة و مصالحه شود.
مصالحة. [ م ُ ل َ ح َ ] ( ع مص ) همدیگر آشتی کردن. صلح. ( منتهی الارب ). آشتی کردن با یکدیگر. صلح کردن. || همدیگر نیکویی کردن. ( منتهی الارب ). و رجوع به صلح و مصالحه و مصالحت شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مصالحه : اسکندر بعد از ظهور علامات عصیان یارای آمدن نداشت با کیومرث طریق. مصالحت و دوستی پیش گرفت و او را نیز ترسانیده از راه صواب بینداخت ...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تماس فال تماس فال عشق فال عشق