مزینه

لغت نامه دهخدا

( مزینة ) مزینة. [ م ُ زَی ْ ی ِ ن َ ] ( ع ص ) مؤنث مزیّن. مشاطه. ( ناظم الاطباء ).
مزینة. [ م ُ زَ ن َ ] ( اِخ ) بنت کلب بن وبرة، مادری است از دوره جاهلیت و فرزندان دو پسرش عثمان و اوس بدو منسوبند. و از نسل او کعب بن زهیربن ابی سلمی المزنی میباشد. در دوره جاهلیت بتی به نام نُهْم به بنی مزینة منسوب بوده است که خزاعی بن عبدنهم صحابی آن را شکست. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ).
مزینة. [ م ُ زَ ن َ ] ( اِخ ) قبیله ای است از اولاد مزینةبن ادبن طانجةبن الیاس بن مضر مزنی از اصحاب نبی ( ص ). ( منتهی الارب ). نام قبیله ای از اعراب. ( از الانساب سمعانی ). نام قبیله ای از تازیان. ( ناظم الاطباء ). نام قبیله ای از عرب و اشعار این قبیله را ابوسعید سکری گرد کرده است. ( ابن الندیم ) : از قبیله مزینه در سال هشتم هجرت در غزوه حنین هزار نفر به کمک حضرت محمد( ص ) آمده بودند. که صد زره و صد اسب در میان ایشان بود. ( از حبیب السیر ) ( از امتاع الاسماء ). و رجوع به امتاع الاسماء ص 276 و 362 و 364 و 372 شود.

فرهنگ فارسی

قبیله ای از اصحاب نبی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تماس فال تماس