لغت نامه دهخدا
مرک. [ م ُ رَک ک ] ( ع ص ) أرض مرک علیها؛ زمین «رک » و باران ریزه رسیده. ( منتهی الارب ).
مرک. [ م َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین ، واقع در30هزارگزی غربی معلم کلایه و در منطقه کوهستانی ، با 153 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولش غلات ، بنشن ، انگور، و شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
مرک. [ م َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، در 24هزارگزی شمال شرقی بیرجند، واقع در دامنه گرمسیر با 168 تن سکنه. آبش ازقنات ، محصولش غلات ، میوه جات ، لبنیات ، شغل مردمش زراعت و مالداری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
مرک. [ م ِ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری قصبه رزن و 2هزارگزی شمال راه عمومی فامنین به نوبران. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
مرک. [ م ِ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج ،واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و 8هزارگزی مشرق دگاشیخان. آب آن از رودخانه و چشمه و قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).