مرهود

لغت نامه دهخدا

مرهود. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهد. رجوع به رهد شود. || امر مرهود؛ کار نااستوار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ترکتُهم مرهودین ؛ گذاشتم ایشان را غیر عازم بر کاری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم