مرست

لغت نامه دهخدا

مرست. [ م َ رَ ] ( فعل نفرینی ) از ادات نفرین و صیغه نهی از مصدر رَستن. مماناد! ( جهانگیری ). نماند و معدوم شود! ( برهان ). کلمه نفرین یعنی مماناد و معدوم شواد! ( ناظم الاطباء ). رها مشواد! نجات نیاباد! :
سرا و باغ چو بی کتخدای خواهد ماند
گل بنفشه مرست و سرا و باغ مرست.فرخی.
مرسة. [ م َ رَ س َ ] ( ع اِ ) رسن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یک قطعه از مَرَس. ج ، مَرَس. جج ، اَمراس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال انگلیسی فال انگلیسی فال ای چینگ فال ای چینگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان