مدیم

لغت نامه دهخدا

مدیم. [ م ُ ] ( ع ص ) آنکه از بینی وی خون آید. ( منتهی الارب ). راعف. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || فرونشاننده جوشش دیگ به آب سرد. ( آنندراج ). نعت فاعلی است از ادامة. || باران پیوسته بارنده. ( آنندراج ). رجوع به ادامة شود. || مبتلا به دوران سر. ( آنندراج ). ادیم به ( مجهولا )؛ مبتلا به دوران سر گردید. ( منتهی الارب ).
مدیم. [ م َ ] ( ع ص ) مکان مدیم ؛ جائی که باران دیمة بدان رسیده باشد. گویند: مکان مدیم وارض مدیمة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدیمة شود.
مدیم. [م ُ ] ( اِخ ) نام چند آبادی است در زنگی آباد و قلعه عسکر کرمان. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.

فرهنگ فارسی

نام چند آباد است در زنگی آباد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال ای چینگ فال ای چینگ فال چوب فال چوب فال عشق فال عشق