مخموری

لغت نامه دهخدا

مخموری. [ م َ ] ( حامص ) می زدگی. ( ناظم الاطباء ) :
یک دو جام از روی مخموری بخور
یک دو جنس از روی یک جانی بخواه.خاقانی.یک قدح بیرنج مخموری کراست
هر گلی را زخم خاری در قفاست.امیر حسینی سادات.و رجوع به مخمور شود.

فرهنگ فارسی

۱- مستی . ۲- خماری خمار آلودگی می زدگی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم