لغت نامه دهخدا
محمرة. [ م ُ ح َم ْ م ِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث محمر: ادویه محمرة، محمرات. رجوع به مُحَمِّر شود.
محمرة. [ م ُ ح َم ْ م ِ رَ ] ( اِخ ) گروهی از خرمیه خلاف مبیضه ، محمر، یکی. آنها که شعاری سرخ رنگ دارند چون مبیضه و مسوده و آنان فرقه ای از خرمیه اند و یکی آن محمر است که از مخالفان مبیضه اند. و گویند به معنای کسانی هستند که درفش خود را سرخ رنگ کنند. ( از لسان العرب ). نامی باشد از فرقه سبعیه. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به سبعیه و رجوع به خرمیه شود.
محمره. [ م َ ح َم ْ م َ رَ ]( اِخ ) نام قدیم خرمشهر است ، شهری به خوزستان در ساحل شرقی کارون آنجا که کارون به شط پیوندد در چهارده هزارگزی آبادان و 120هزارگزی اهواز. پلی آن را به جزیره آبادان متصل سازد. رجوع به سفرنامه حاج نجم الملک به خوزستان چ دبیرسیاقی صص 89 - 99 و خرمشهر شود.