مجموعی

لغت نامه دهخدا

مجموعی. [ م َ ] ( حامص ) مجموع بودن. آسوده خاطر بودن.خاطرجمع بودن. آسودگی خاطر. فراغت بال :
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.سعدی.و رجوع به مجموع شود.

فرهنگ فارسی

آسوده خاطر بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ فال مکعب فال مکعب