وراد

لغت نامه دهخدا

وراد. [ وِ ] ( ع اِ ) اوراد. وُرد. ج ِ وَرد، به معنی اسب گلگون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || به معنی گل هردرخت و غالب گل سرخ. ( آنندراج ). رجوع به ورد شود.
وراد. [ وَرْ را ] ( ع ص )آینده بر آب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و آن برای مبالغه است. ج ِ، ورادون. ( از اقرب الموارد ). || باغبان. ( ناظم الاطباء ).
وراد. [ وُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ وارد به معنی آیندگان بر آب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : بر لب چشمه سنانش تزاحم وراد فتوح است و بر سواد دل و جگر اعداش رخنه های جروح. ( المضاف الی بدایع الازمان 34 ).

فرهنگ فارسی

جمع وارد بمعنی آیندگان بر آب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم