هس

لغت نامه دهخدا

هس. [ ] ( اِ ) نام درختی است. کوله خاس. خاس. خاش. طیم. عودالخیر. شرابه. کنگه. چخ. الاش. ( یادداشت به خط مؤلف ).
هس. [ هََ س س ] ( ع مص ) کوفتن چیزی را و شکستن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سخنی اندیشیدن مرد و امری درآمدن در دل وی. ( منتهی الارب ). حدیث نفس. || اخفاء کلام. ( از اقرب الموارد ).
هس. [ هَُ س س ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ناحیه ای در شمال غربی آلمان که کوهستانی و بصورت یک فلات مرتفع است و تقریبا پنج میلیون تن سکنه دارد. بیشتر زمینها و ارتفاعاتش از تشکیلات آتشفشانی است و دارای جنگل های انبوه ودره های عمیق می باشد. از شهرهای مهمش دارمشتات و مایانس میباشد .
کلمه ایست که بدان گوسپندان را زجر کنند

دانشنامه عمومی

هس (دهانه). هس یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۳ دهانه اقماری دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال امروز فال امروز فال مکعب فال مکعب فال قهوه فال قهوه