هس. [ ] ( اِ ) نام درختی است. کوله خاس. خاس. خاش. طیم. عودالخیر. شرابه. کنگه. چخ. الاش. ( یادداشت به خط مؤلف ). هس. [ هََ س س ] ( ع مص ) کوفتن چیزی را و شکستن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سخنی اندیشیدن مرد و امری درآمدن در دل وی. ( منتهی الارب ). حدیث نفس. || اخفاء کلام. ( از اقرب الموارد ). هس. [ هَُ س س ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
ناحیه ای در شمال غربی آلمان که کوهستانی و بصورت یک فلات مرتفع است و تقریبا پنج میلیون تن سکنه دارد. بیشتر زمینها و ارتفاعاتش از تشکیلات آتشفشانی است و دارای جنگل های انبوه ودره های عمیق می باشد. از شهرهای مهمش دارمشتات و مایانس میباشد . کلمه ایست که بدان گوسپندان را زجر کنند
دانشنامه عمومی
هس (دهانه). هس یک دهانه برخوردی در ماه است. این دهانه ۳ دهانه اقماری دارد.