هزیمتی

لغت نامه دهخدا

هزیمتی. [ هََ م َ ] ( ص نسبی ) شکست خورده. هزیمت شده. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
راست گفتی هزیمتی شهند
خسته و جسته و فکنده سپر.فرخی.بدین ره اندر چندانکه مرد سیر شود
نه زاد یابد مرد هزیمتی و نه نان.فرخی.همی شدند به بیچارگی هزیمتیان
شکسته پشت و گرفته گریز را هنجار.عنصری.هزیمتیان چون به دیه رسیدند آن را حصار گرفتند. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

(صفت ) فراری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم