مستنطق

لغت نامه دهخدا

مستنطق. [ م ُ ت َ طِ ] ( ع ص ) بازپرس. استنطاق کننده. || گویا گرداننده. ( آنندراج ). خداوند تبارک و تعالی که گویا می گرداند. ( ناظم الاطباء ). || آنکه سخن گفتن می خواهد از دیگری. ( از اقرب الموارد ). || با هم مکالمه کننده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استنطاق شود.
مستنطق. [ م ُ ت َ طَ ] ( ع ص ) آنکه از او پرسند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به استنطاق شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بازپرس ، بازجو.

فرهنگ عمید

استنطاق کننده، بازپرس.

فرهنگ فارسی

کسی که دیگری رابه سخن بیاورد، بازپرس
(اسم ) آنکه ازاشخاص استنطاق کندبازرس جمع : مستنطقین ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم