مجدور

لغت نامه دهخدا

مجدور. [ م َ ] ( ع ص ) سزاوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا؛ یعنی او سزاوار است که چنین کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کم گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). لاغر و کم گوشت. ( ناظم الاطباء ). || آبله زده. ( دهار ). چیچیک برآورده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). || مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. ( جواهرنامه ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) آبله دار، آبله رو.

ویکی واژه

آبله دار، آبله رو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ استخاره کن استخاره کن فال چای فال چای فال درخت فال درخت