پردک

لغت نامه دهخدا

پردک. [ پ َ دَ ] ( اِ ) چیستان. لُغز. ( برهان ). اُلقیه. آبدَه. مُعما. اُغلوطه. کِرمَک. کِروَس. کِردَک. وَبَردَک. چَربَک. نَردَک. بَردَک. بَرد. چَرمَک. لُوتَر. لُوترا :
ز پردکهای دورادور بسته
که از فکرش دل داناست خسته.امیرخسرو.و در نسخه میرزا به معنی افسانه نیز گفته و به هر دو معنی در بای تازی آورده اما در لسان الشعراء و ادات الفضلاء بفتح بای تازی افسانه و بضم با چیستان گفته آمده است. ( فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (اِ. ) لغز، چیستان .

فرهنگ عمید

لغز، چیستان: ز پردک های دورادور بسته / که از فکرش دل داناست خسته (امیرخسرو: لغت نامه: پردک ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) لغز چیستان .

ویکی واژه

لغز، چیستان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم