یک نفس

لغت نامه دهخدا

یک نفس. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم. یک لحظه. به اندازه یک دم زدن. || بی توقف. ( یادداشت مؤلف ). بی امان :
که ما را در آن ورطه یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.سعدی.- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن ؛ بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن ؛ چیزی گفتن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

یک دم یک لحظه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال آرزو فال آرزو فال اوراکل فال اوراکل فال رابطه فال رابطه