یک نفس. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم. یک لحظه. به اندازه یک دم زدن. || بی توقف. ( یادداشت مؤلف ). بی امان : که ما را در آن ورطه یک نفس زننگ دو گفتن به فریاد رس.سعدی.- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن ؛ بی توقف رفتن. - یک نفس زدن ؛ چیزی گفتن. ( آنندراج ).