کازران

لغت نامه دهخدا

کازران. [ زِ ] ( اِ ) گازُران ، ج ِ گازُر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم ( ج 2 ص 251 ) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازُر است :
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ.سعدی ( از شعوری بشاهد کازِران ).
کازران. [ زِ ] ( اِخ ) نام قریه ای از بلوک شرای عراق.

فرهنگ فارسی

نام قریه از بلوک شرای عراق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال تماس فال تماس فال پی ام سی فال پی ام سی فال فرشتگان فال فرشتگان