پی کرده. [ پ َ / پ ِ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دنبال کرده. تعقیب کرده. || قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده : چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز.نظامی.هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. ( سعدی ).
فرهنگ عمید
۱. پی بریده، پی زده. ۲. ویژگی اسب، استر، یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- دنبال کرده تعقیب شده . ۲- بضربتی پی پا بریده قلم کرده : هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد .