گنده دماغ

لغت نامه دهخدا

گنده دماغ. [ گ َ دَ / دِ دَ ] ( ص مرکب ) متکبر و سرکش. ( آنندراج ). متکبر و باغرور و بددماغ. ( ناظم الاطباء ) :
مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش
زآن کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد.سوزنی. || آنکه از هر چیز زود قهر کند. زودرنج. || آنکه بینی او بوی بد بدهد :
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ
گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز.سوزنی.

فرهنگ عمید

۱. گنده بینی، کسی که بینیش بد بو باشد.
۲. [مجاز] متکبر، مغرور.
۳. [مجاز] بدخلق.

فرهنگ فارسی

۱ - کسی که بینی اش بوی بد دهد : گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز . ( سوزنی ) ۲ - متکبر مغرور . ۳ - زود رنج . ۴ - بد خلق .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم