مت

لغت نامه دهخدا

مت. [ م َ ] ( اِ ) دوشاب و شیره انگور و یا خرما. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتنگاس ).
مت. [ م َت ت ] ( ع مص ) دراز کشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کشیدن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || کشیدن آب بی چرخ چاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نزدیکی جستن با کسی برای سببی. ( زوزنی ). نزدیکی جستن. ( دهار ). پیوند خویشی جستن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
مت. [ م ُ ] ( ضمیر ) به لهجه شیرازی من ترا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
که همچون مت ببوتن دل و ای ره
غریق العشق فی بحرالوداد.حافظ ( یادداشت ایضاً ).

فرهنگ فارسی

به عصا زدن

فرهنگستان زبان و ادب

{FTE} [مدیریت سلامت] ← معادل تمام وقت

دانشنامه عمومی

مت ( به لاتین: Mat ) یک شهرستان در آلبانی است که در شهرستان دیبر واقع شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مِتُّ: مرده بودم
معنی مَّنسِیّاً: مورد فراموشی واقع شده ازروی بی اعتنایی (کلمه نسی - به فتحه و به کسره نون - بر وزن وتر و وتر ، به معنای هر چیز حقیر و ناچیزی است که باید فراموش شود ، و معنای عبارت "یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَـٰذَا وَکُنتُ نَسْیاً مَّنسِیّاً "یعنی: ای کاش قبل از این...
ریشه کلمه:
موت (۱۶۵ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت