ناهمتا

لغت نامه دهخدا

ناهمتا. [ هََ ] ( ص مرکب ) بی مثل. بی نظیر. بی مانند. ( آنندراج ). ناهمال. || مخالف. مقابل. ( از ناظم الاطباء ). ضدّ. ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). نقیض. ( از دهار ). عکس. ( دستور اللغة ). صِت . ضَدید. ( از منتهی الارب ). خلاف. آخشیج :
نیک بد دان در این سپنج سرای
جفت بد دستیار ناهمتای.سنائی.- ناهمتا شدن ؛ تضاد. ( از دهار ).
|| لنگه به لنگه. ( یادداشت مؤلف ). ناجور. که همتای دیگری نیست.

فرهنگ عمید

بی همتا، بی مانند، بی نظیر.

فرهنگ فارسی

بی همتا، بی مانند
( صفت ) ۱ - بی مانندبی نظیربی مثل . ۲ - مخالف ضدناجورمقابل همتا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال پی ام سی فال پی ام سی فال ابجد فال ابجد فال احساس فال احساس