لغت نامه دهخدا
به کام دل خویش برداشت گام
شد، شاد دل ، یافته کام و نام.فردوسی.به بهزادبنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.فردوسی.- گام از چیزی برداشتن ؛ از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن :
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.منسوب به بایزید بسطامی ( از انجمن آرای ناصری ).