چاق شدن

لغت نامه دهخدا

چاق شدن. [ ش ُدَ ] ( مص مرکب ) فربه گشتن. فربی شدن. تنومند شدن.
- امثال :
سگ که چاق شد قورمه اش نمیکنند ، یا سگ که چاق شد گوشتش را نباید خورد، مثلی عامیانه است در مورد سفله ای که خداوند هستی شود و نااهلی یا نالایقی که بمقام و منزلتی رسد.
|| شفا یافتن. تندرست شدن. سالم شدن.
- چاق شدن کمانچه ؛ خشک شدن و کوک شدن آن است به مجاز :
کمانش چو ماه نو از آب و تاب
شده چاق بر آتش آفتاب.ملاطغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

فربه گشتن . فربی شدن . تنومند شدن . یاسگ که چاق شد قورمه اش نمیکنند یا سگ که چاق شد گوشتش را نباید خورد یا شفا یافتن . تندرست شدن .

ویکی واژه

ingrassare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال پی ام سی فال پی ام سی فال تماس فال تماس فال عشقی فال عشقی