پادشاهانه

لغت نامه دهخدا

پادشاهانه. [ دْ / دِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) شاهانه. بشاهی. سزاوار شاهان.شایسته شاهان : و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. ( کلیله و دمنه ). جواب بازرسید که غازی بی گناهست و نظر پادشاهانه وی را دریابد چون وقت باشد. ( تاریخ بیهقی ). لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده بتحسین پادشاهانه همه را زنده و یکدل و یکدست کرد. ( تاریخ بیهقی ). هرچند آن سخن پادشاهانه نبود بدیوان آمدم [ بونصر مشکان ] و چنان نبشتم نبشته ای که بخداوندان نویسند. ( تاریخ بیهقی ). پادشاهانه سیاستی نمود [ مسعود ]. ( تاریخ بیهقی ). خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ ابوبکر حصیری ] دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید و هرچند سلطان پادشاهانه دریافت ولی در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ عمید

۱. شایستۀ پادشاهان، درخور پادشاه، شاهانه.
۲. مربوط به پادشاهان.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) شایست. شاهان شاهانه : عاطفت پادشاهانه رفتار پادشاهانه . ۲ - بطرز پادشاهان ملکانه ملوکانه : پادشاهانه ضیافت کرد .
شاهانه بشاهی

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم سیاسی و روابط بین الملل] ← پادشاهی2
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال پی ام سی فال پی ام سی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال درخت فال درخت