ناخوردن

لغت نامه دهخدا

ناخوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص منفی ) نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن :
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.فردوسی.ناخوردنت ار چه دلپذیر است
زین یکدو نواله ناگزیر است.نظامی.که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.سعدی ( گلستان ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم