کاشغری

لغت نامه دهخدا

کاشغری. [ غ َ ] ( ص نسبی ) کاجغری. ( سمعانی ). منسوب است به کاشغر. رجوع به کاشغر شود :
گوش تو سوی سماع و دست تو سوی شراب
چشم تو سوی دو رخسار بت کاشغری.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 400 ).ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری
شکنج تو علم پرنیان شوشتری.عنصری.سرای و باغ تو آراسته به سرو بلند
چه سرو غاتفری و چه سرو کاشغری.عنصری.چه کنی نقص مشک کاشغری
که غر آخر حروف کاشغر است.خاقانی.

فرهنگ عمید

۱. از مردم کاشغر: ایا شکسته سر زلف تُرک کاشغری / شکنج تو علم پرنیان شوشتری (عنصری: ۲۹۸ ).
۲. تهیه شده در کاشغر: مشک کاشغری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کاشغر : [ ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری شکنج تو علم پر نیان شوشتری ] . ( عنصری ) ۲ - پدید آمده در کاشغر محصول کاشغر : سرو کاشغری مشک کاشغری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم