چخماقی

لغت نامه دهخدا

چخماقی. [ چ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به چخماق. منسوب به سنگ چخماق. سنگ چخماق.
- سبیل چخماقی. سبیل های چخماقی ؛ سبیل تاب داده و از دو سوی بجانب بالاگرائیده. سبیلی که نوک تافته و برگشته بسوی بالا دارد. بروتی که دنبال آن از دو سوی ببالا برگشته باشد. سبیل نوک برگشته. سبیلی که دو نوک باریک و تابداده آن بطرف بالا برگشته. رجوع به سبیل چخماقی شود.
- کاف چخماقی ؛ صورتی از نوشتن حرف کاف. شکلی از حرف «ک » در رسم الخط.

فرهنگ معین

( ~. ) [ تر - فا. ] (ص نسب . ) = چخماخی : ۱ - منسوب به چخماق ، از سنگ چخماق . ۲ - آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می زند. ،سبیل ~سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده .

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به چخماق . ۱- از سنگ چخماق . ۲- آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی . تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. ( شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل . )
منسوب به چخماق . منسوب به سنگ چخماق . یا سبیل چخماقی یا سبیل های چخماقی .

ویکی واژه

چخماخی:
منسوب به چخماق، از سنگ چخما
آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می‌زند. ؛سبیل ~سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال جذب فال جذب