ناکسی

لغت نامه دهخدا

ناکسی. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. ( از ناظم الاطباء ). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی :
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی.نظامی.هر کس که به بارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی. || رذالت. ( از منتهی الارب ). فرومایگی. سفلگی. رذیلة. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی :
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی.ناصرخسرو.دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود.انوری.|| گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت. || بی آبروئی. رسوائی. || جبن. ترس. || نامردی. عدم رجولیت. || حرص. آز. بخل. طمع. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

فرومایگی، پستی و خواری.

فرهنگ فارسی

۱ - خواری پستی حقارت . ۲ - رذالت فرومایگی نانجیبی : دریده گشت بزوبین ناکسی دل لطف بریده گشت بشمشیر ممسکی سرجود. ( انوری ) ۳ - بدجنسی بدذاتی .۴ - حیله گریمکاری. ۵- ترس جبن .۶- حرص طمع .۷- بی آبرویی بی غیرتی .۸- نامردی عدم رجولیت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم