نابود کردن

لغت نامه دهخدا

نابود کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نیست کردن. معدوم کردن. ناپیدا کردن. ( ناظم الاطباء ). افناء. اطاحة. استهلاک. ( منتهی الارب ). اعدام. محو کردن. ازبین بردن. از میان برداشتن. فانی کردن :
هر چند که شاه نامور باشد
نابود کنی نشان و نامش را.ناصرخسرو.بود من نابود کرد و یاد من نسیان گرفت.سوزنی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نیست کردن معدوم کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم