یوحی. [ حا ]( ع اِ ) یوح. آفتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خور.مهر. یوح. خورشید. ( یادداشت مؤلف ). گاهی یوح را یوحی گویند. ( از نشوءاللغة ص 28 ). و رجوع به یوح شود. یوحی. [ حا ] ( اِخ ) یوحا. نام خاخامی پرخواره. ( یادداشت مؤلف ). - امثال : مثل یوحی . ( امثال و حکم دهخدا ). و رجوع به یوحاشود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی یُوحِی: وحی می کند (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل"... معنی یُوحِیَ: که وحی کند ریشه کلمه: وحی (۷۸ بار)