گردا. [ گ َ ] ( نف ) گردان. ( برهان ) ( اوبهی ). گردنده. ( آنندراج ). مخفف گردان است. دَوّار. دورزننده : کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شده گردون گردا.عسجدی.ما مانده شدستیم و گشته سوده ناسوده و نامانده چرخ گردا.ناصرخسرو.بنگر به چشم خاطر و چشم سر ترکیب خویش و گنبد گردا را.ناصرخسرو.|| ( اِ ) بادبدر، و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان بر آن ریسمان پیچند و از دست رها کنند تا در زمین گردان شود. || حجت. ( برهان ).
فرهنگ عمید
گردان، گردنده: بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷ ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) گردنده گردان دور زننده : بنگر بچشم خاطر و چشم سر ترکیب خویش و گنبد گردارا . ( ناصر خسرو ) ۲ - چوبی است مخروطی که کودکان بر آن ریسمان پیچند و از دست رها کنند تا در روی زمین بگردد باد بر .