گرته

لغت نامه دهخدا

گرته. [ گ َ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) گرده. رجوع به گرده شود.
گرته. [ گ َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 15000گزی شمال خاوری سکوهه و 8000هزارگزی خاور شوسه زاهدان به زابل. سکنه آن 5 خانوار است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - زغال سوده ای که در پارچه بندند و بر کاغذی سوزن زده طراحی کرده مالند تا از آن طرح و نقش بجای دیگر نشیند و آن کاغذ سوزن را نیز گویند خاک. نقاشان طرح بیرنگ . ۲ - آفتی که بانگور میرسد بطوری که دانه هایش بگرد آلوده میشود و سیاه میگردد ( خراسان و گلپایگان ) . ۳ - سلولهای جنسی نر گیاهان که اکثر کروی شکلند و در داخل سیتوپلاسم آنها دو هسته دیده میشود یکی درشت تر بنام هست. روینده دیگری کوچکتر بنام هست. مولد . دان. گرده معمولا دارای دو غشائ است . ۴ - تنبان پهلوانان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم