گرانجانی. [ گ ِ ] ( حامص مرکب ) سستی و کاهلی. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به گرانجان شود. || سخت جانی. رجوع به گرانجان شود. باد با عزم او گرانجانی است خاک با حلم او سبکباری است.( جهانگشای جوینی ). || پوست کلفتی. مقاومت. استقامت. || بخل. امساک. لئامت. || ثقیل بودن. سنگین بودن در معاشرت. ضد سبکروح : مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.حافظ.
فرهنگ فارسی
۱ - مقاومت بسیار پوست کلفتی سخت جانی . ۲ - نامطبوعی در معاشرت مقابل سبکروحی : مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گران جانی بود . ( حافظ ) ۳ - سالخوردگی . ۴ - فقیری و بیماری . ۵ - کاهلی سستی مقابل سبکروحی . ۶ - لئامت پستی خست بخل .