کار رفته

لغت نامه دهخدا

کاررفته. [ کارْ، رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) ازکاررفته ، چون دست کاررفته. ( آنندراج ) :
بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار میکنم.صائب ( ازآنندراج ).روزی که بهله را به کمر آشناکنی
از دست کاررفته ما بی خبر مباش.صائب ( ازآنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) بکار پرداخته کار کرده : [ روزی که بهله را بکمر آشنا کنی از دست کار رفت. ما بی خبر مباش ] . ( صائب )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم