کابی

لغت نامه دهخدا

کابی. ( ع ص ) بلند و مرتفع. || بر روی افتاده. ( منتهی الارب ). || خاک ریزان و روان. یقال : فلان کابی الرماد؛ ای عظیمه منهال . ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). و من المجاز ( هو کابی الرماد )؛ ای ( عظیمه ) مجتمعه فی المواقد منهال لکثرته ؛ ای مضیاف. ( تاج العروس ). || آتش زنه که آتش از او بیرون نیاید.
کابی. ( اِخ ) هیثم بن کابی. محدث است. ( منتهی الارب ).
کابی. ( اِخ ) کاوه. کاوه آهنگر. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) : چون این ظلم ( ضحاک ) و قتل جوانان بدین سبب مستمر گشت ، کابی آهنگری اصفهانی از بهر آنکه دو پسر آن کشته بود خروج کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 35 ). رجل من قریة کولانه یسمی کابی ، خرج علی بیوراسف. ( مافروخی ص 40 ).
مردی بود از دیه کودلیه ( کذا ) نام او کابی بر بیورسف پادشاه خروج کرد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 86 ). رجوع به کاوه شود.

فرهنگ فارسی

( آهنگر ): [ چون این ظلم ( ضحاک ) و قتل جوانان بدین سبب مستمر گشت کابی آهنگری اصفهانی از بهر آنکه دو پسر آن کشته بود خروج کرد . ] ( فارسنامه ابن البلخی ۳۵ ) .
بلند و مرتفع کاوه آهنگر

فرهنگ اسم ها

اسم: کابی (پسر) (فارسی) (تلفظ: kabi) (فارسی: کابی) (انگلیسی: kabi)
معنی: معرب منسوب به کاوه آهنگر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال عشق فال عشق فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت