واقع شدن. [ ق ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) صادر شدن. ظاهر گشتن. ( ناظم الاطباء ). پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. حدوث. حادث شدن. افتادن. وقوع. وقوع یافتن. به وقوع پیوستن. ببودن. بودن. واقع گردیدن : فریاد از اهل شهر برآمد که چنین حادثه ای واقع شد. ( مجالس سعدی ). || در بیت زیر ظاهراً به معنی در بین آمدن و مجال گفتن پیدا شدن است : دلم پاکست چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطرنشانش کن.صوفی ساوجی ( از آنندراج ).|| دوچار شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱ - رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن :((ذکر احوالی که در آن مدت واقع شد ... ) ) ۲ - ممکن شدن مجالی پیداشدن : ((دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن . ) ) ( صوفی )