نخلبندی

لغت نامه دهخدا

نخلبندی. [ ن َ ب َ ] ( حامص مرکب ) عمل نخلبند. صورت گل یا درخت و میوه از موم ساختن :
یا نخلبندی کرد شب ها خوشه پروین رطب
کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را.خاقانی.به فر تو کردم من این نخلبندی
ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه.کمال اسماعیل ( از جهانگیری ).رجوع به نخل بستن شود.
|| غرس و نشاندن درخت خرما. ( ناظم الاطباء ).
- نخلبندی کردن ؛ زینت دادن. آراستن :
نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا
که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم.آصفی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. بَ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) غرس و نشاندن درخت خرما.

فرهنگ فارسی

عمل وشغل نخلبند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال تماس فال تماس فال انبیا فال انبیا استخاره کن استخاره کن