ناپدیدار

لغت نامه دهخدا

ناپدیدار. [ پ َ ] ( ص مرکب ) نامعلوم. غیرقابل تشخیص. نامعین. مبهم و غیر واضح :
همان ره به گنجینه دشواربود
طریق شدن ناپدیدار بود.نظامی.پایان فراق ناپدیدار
و امید نمیرسد به پایان.سعدی. || نهفته. مضمر. مستتر. پوشیده. مخفی. غیربارز :
او هست پدید در همه کار
و آن هر سه در اوست ناپدیدار.نظامی.

فرهنگ عمید

ناپدید، ناپیدا، پوشیده و پنهان.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - نا آشکارا مخفی : اوهست پدیددرهمه کار وان هرسه دراوست ناپدیدار. ( نظامی ) ۲- نامعلوم نامشخص : همان ره بگنجینه دشوار بود طریق شدن ناپدیداربود. ( نظامی. ) ۳ - پوشیده مستور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم