مدارست

لغت نامه دهخدا

مدارست.[ م ُ رَ س َ ] ( ع مص ) مدارسة. خواندن. قرائت چیزی : می خواستم که این مکتوب نهان ، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 69 ). رجوع به مدارسة شود.
مدارسة. [ م ُ رَ س َ ] ( ع مص ) چیزی با کسی درس کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). سبق گفتن و درس کتاب کردن. ( منتهی الارب ). کتاب را تدریس کردن. دراس. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || با هم مذاکره کردن. ( از منتهی الارب ). مذاکره کردن با اهل علم. || کتاب خواندن و قرائت کتاب. ( از متن اللغة ). دراس. خواندن کتاب را بر مصاحب و همدرس. || آلوده گشتن به گناهان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مُدارِس شود.

فرهنگ عمید

۱. چیزی را به عنوان درس خواندن.
۲. مذاکرۀ درسی کردن، مذاکره و مباحثه.

فرهنگ فارسی

خواندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال ابجد فال ابجد فال سنجش فال سنجش