مختنق

لغت نامه دهخدا

مختنق. [ م ُ ت َ ن ِ ] ( ع ص ) خبه شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خفه شده و گلوفشرده شده برای مردن. ( ناظم الاطباء ). || اسب که غره پیشانی وی تا رخسارش رسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ).
مختنق. [ م ُ ت َ ن َ ] ( ع اِ ) تنگی جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از محیط المحیط ). جای تنگ. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اختناق شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خفه شونده ، گلوی فشرده شده .

فرهنگ عمید

۱. خفه شونده.
۲. (پزشکی ) آن که دچار اختناق شده.

فرهنگ فارسی

خفه شونده، گلوفشرده
( اسم ) کسی که گلویش فشرده شود خفه شونده .
تنگی جای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال پی ام سی فال پی ام سی فال ماهجونگ فال ماهجونگ