محشو

لغت نامه دهخدا

محشو. [ م َ ش ُوو ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حشو. پرکرده. انباشته. آگنده. ( ناظم الاطباء ). آگنده و پر کرده شده ومملو. ( غیاث ) ( آنندراج ). || به حشو آگنده. به آگنه کرده. باحشو. بامغز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). قبائی محشو؛ پنبه در نهاده. ( مهذب الاسماء ). لایی دار. بالایی. لائی زده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || حاشیه زده. حاشیه نوشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

پُر، انباشته، آکنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال چوب فال چوب