زقاق

لغت نامه دهخدا

زقاق. [ زَ ] ( ع ص ) آنکه بر مائده آب خورد و در دهن او طعام باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) .
زقاق. [ زُ ] ( ع اِ ) کوچه و گاهی مؤنث آید. ج ، زُقّان ، اَزِقَّة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کوچه و برزن و معبر تنگ و کوچه بن بست. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). میدان. بازار. راه. صراط. سبیل. خیابان میان خرمابنان... ( ناظم الاطباء ). || به مجاز، دریای میان طنجه و جزیره خضرا در بلاد مغرب. ( از اقرب الموارد ). رجوع به زقاق ( اِخ ) شود.
زقاق. [ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ زِق . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) رجوع به زق شود.
زقاق. [ زَق ْ قا ] ( ع ص ) خیک فروش. ( دهار ). منسوب است به زق که عمل خیک فروش و خیک دوز را افاده می کند. ( الانساب سمعانی ). خیک ساز. خیک فروش. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
زقاق. [ زُ ] ( ع اِ ) ج ِ زِق . زِقاق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به زق و زِقاق شود.
زقاق. [ زَ ]( اِخ ) راه دریا میان طنجه و جزیره خضرا به مغرب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دریای زقاق. خلیج زقاق. بحرالزقاق : و هذا الخلیج ( الفاصل بین سبته و الاندلس ) تسمیه اهل المغرب و اهل الاندلس الزقاق. ( مروج الذهب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیه ج 2 ص 315، 317، 319، التفهیم بیرونی چ همائی ص 169، 199 و نزهة القلوب ج 3 ص 236، 277 شود.
زقاق. [ زُ ] ( اِخ ) علی بن قاسم التجیبی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به زقاق. او راست : لامیة الزقان و آن منظومه ای است در فقه مالک. رجوع به معجم المطبوعات شود.

فرهنگ عمید

کوچه، کوچۀ تنگ.

فرهنگ فارسی

کوچه، کوچه تنگ، ازقه جمع
علی بن قاسم التجیبی مکنی به ابو الحسن و مشهور به زقاق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم