لغت نامه دهخدا
سرخسی. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابوالفرج احمدبن الطیب. رجوع به احمدبن طیب شود.
سرخسی. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابوطالب عبدالعزیزبن محمد السرخسی. او در مسجد ترجمانیه مجلس درس داشت. و از کتب اوست کتاب فی نحو الکبیر. ( ابن الندیم ).
سرخسی. [ س َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن طیب سرخسی. رجوع به همین کلمه شود.
سرخسی. [ س َ رَ ] ( اِخ ) محمدبن احمدبن ابی سهل ، مکنی به ابوبکر سرخسی ، ملقب به شمس الائمه. امامی عالم ، متکلم ، اصولی و مجتهد بود. مبسوط را در زندان املاء کرد، سپس در اواخر عمر از زندان آزاد شد و به فرغانه رفت و املای کتاب را پایان داد. بسال 483 یا 486 یا در حدود 490 هَ. ق. درگذشت. او راست :المبسوط و شرح جامعالکبیر و شرح سیرالکبیر و کتابی در اصول فقه دارد. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 48 شود.
سرخسی. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ( متوفای 544 هَ. ق. / 1149 م. ) محمدبن محمد رضی الدین سرخسی. از اکابر فقهای حنفیه بود. مدتی در حلب اقامت گزید، سپس به دمشق رفت و در آنجا درگذشت. او راست : محیط الرضوی در فقه که به چهل مجلد میرسد. طریقة الرضویة. ( اعلام زرکلی ج 3 ص 971 ).