لغت نامه دهخدا
- شفاء از مسألتی ؛ جواب شافی دادن. تبیین و روشن کردن آن. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِمص ) تندرستی. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). صحت و تندرستی بعد از مرض ، و به فتح اول خطاست. ( از غیاث اللغات ). بازگشت اخلاط به اعتدال. ( تعریفات جرجانی ). و رجوع به شفا شود.
شفاء. [ ش ِ ] ( ع مص ) دوا کردن. تندرستی دادن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بهتری دادن از مرض. ( زمخشری ). آسانی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). شفا دادن. ( ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 61 ). || تندرستی خواستن برای کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || فروشدن آفتاب : شفت الشمس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
شفاء. [ ش ِ ] ( اِخ ) بنت عبداﷲبن شمس العدویة القریشیه ، مکنی به ام سلیمان. از زنان صحابه نامدار است و در دوره جاهلیت نویسندگی میکرد. پیش از هجرت به اسلام گروید و به حفصة ام المؤمنین نوشتن آموخت. وی مورد توجه حضرت رسول ( ص ) و عمر خلیفه ثانی بود. گویند نام وی لیلی و لقبش شفاء بود. شفاء در حدود سال 20 هجری. درگذشت. ( از اعلام زرکلی ).