لم. [ل َ ] ( اِ ) ازملک. پیچکی خاردار در جنگلهای شمالی ایران. نامی که در بهشهر ( اشرف ) به وشات دانه دهند. نامی که در نور به تمشک دهند. و رجوع به تمشک شود. || شوک. شوکه. خار. تیغ. تلو. تلی. بور. لام. لم. [ ل َ ] ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه : استالم. بالالم. سیاه لم. تلم. دیولی لم. زلم. اعلم ( اَلم ).اهلم. || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است : یَلم لم ؛ یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم ؛ آنجا که چماز بسیار بود. لمالم. و رجوع به لمالم شود. لم. [ ل َ ]( اِ ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن ، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن. استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه مردم. آسایش. ( برهان ). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن ، یعنی آسودن و خفتن. و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است. ( آنندراج ) : نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).کام دل مرا چه شود گر برآورد شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ.ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).|| رحمت و بخشایش. ( برهان ). رجوع به لمیدن و لم دادن شود. لم. [ ل َ ] ( ع حرف ) حرف نفی. نه. بی. نا. ( منتهی الارب ) : یکدم بکش قندیل را بیرون کن اسرافیل را پر برفتر جبریل را نه لا گذار آنجا نه لم.سنائی. لم. [ ل َم م ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). گرد کردن. ( تاج المصادر ). جمع آوردن با هم. ( ترجمان القرآن ). || نیکو گردانیدن. یقال : لم اﷲ شعثه ؛ ای اصلح وجمع ما تفرّق و قارب بین شتیت اموره. ( منتهی الارب ).به اصلاح آوردن. ( تاج المصادر ). || فرودآمدن. ( منتهی الارب ). || خوردن بخش خود و یاران خود و منه قوله تعالی : تأکلون التراث اکلا لَمّاً( قرآن 19/89 )؛ ای نصیبکم و نصیب صاحبکم. ابوعبیدة یقال : لممته اجمع حتی اتیت علی آخره. ( منتهی الارب ). لم. [ ل ِ م َ ] ( ع ق مرکب ) ( از: لَِ + م َ، مخفف «ما»ی استفهامیه ) حرف یستفهم به و اصله «ما» وصلت بلام فحذفت الالف. بهر چه.برای چه. چرا. از چه. ز چه. لِمَه. ( منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید: فارسیان در محاوره خود به این معنی نیز میم را ساکن خوانند و به معنی سبب پرسی واعتراض مستعمل کنند و در محاوره عربی در صورت الحاق یاء نسبت میم را مشدد خوانند. ( غیاث ) :
فرهنگ معین
(لَ ) [ ع . ] (حر نفی . ) نه ، نا. ( ~ . ) (ص . ) پر، لبالب . (لِ مَ ) [ ع . ] ۱ - (ق . استفهام . ) برای چه ¿ بهر چه ¿ ۲ - (اِ. ) سبب پرسی ، سؤال . (لَ ) (اِ. ) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن . (لِ ) (اِ. ) (عا. ) فوت و فن کار، قِلِق کار.
فرهنگ عمید
حیله، فن، و تردستی در انجام دادن کاری. ۱. حالتی میان نشستن و دراز کشیدن. ۲. پشت دادن به بالش برای استراحت. * لم دادن: (مصدر لازم ) تکیه دادن، لمیدن. حرف نفی، نه.
فرهنگ فارسی
حالتی میان نشستن ودرازکشیدن، پشت دادن ببالش، حیله وفن وتردستی نه نا : یکدم بکش قندیل را بیرون کن اسرافیل را پربر فتر جبریل را نه لاگذار آنجانه لم . ( سنائی لغ. ) در اصطلاح فارسی زبانان سر پیشه راز صنعتی . یا مقابل ان .
فرهنگستان زبان و ادب
{lemma} [ریاضی] قضیه ای فرعی که در اثبات قضیۀ دیگر به کار رود
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی لِمَ: برای چه (مخفف "لِما") معنی لَم أَتَّخِذْ: نگرفته بودم معنی لَم أَخُنْهُ: به او خیانت نکرده و نمی کنم (کلمه خیانت و کلمه نفاق هر دو به یک معنا است ، با این تفاوت که خیانت را در خصوص نفاق و دورویی به کار میبرند که در مورد عهد و امانت باشد ، و نفاق را در خصوص خیانتی به کار میبرند که در مورد دین بورزند البته گاهی به جای یکدی... معنی لَمْ أَدْرِ: نمی دانستم و نمی دانم معنی لَمْ أُشْرِکْ: شریک نساخته بودم و نمی سازم معنی لَمْ أَعْهَدْ: عهد نبستم - پیمان نبستم - سفارش نکردم معنی لَمْ أَقُلْ: نگفتم معنی لَمْ أَکُ: هرگز نبودم معنی لَمْ أَکُن: نبودم و نیستم معنی لَمْ أَنْهَکُمَا: شما دو نفر را منع نکردم - شما دونفر را نهی نکردم معنی لَمْ أُوتَ: هرگز به من داده نشده بود معنی لَّمْ تُؤْتَوْهُ: آن به شما داده نشد معنی لَمْ تُؤْمِن: ایمان نیاورده معنی لَّمْ تُؤْمِنُواْ: ایمان ندارید ونیاورده اید معنی لَمْ تَأْتِهِم: نزدشان نیامد ریشه کلمه: ل (۳۸۴۲ بار)ما (۲۶۲۲ بار)
ویکی واژه
استفهام.) لم (جمع لمها) نه، نا. برای چه ¿ بهر چه ¿ سبب پرسی، سؤال. حالتی بین دراز کشیدن و نشستن. فوت و فن کار، قِلِق کار. پر، لبالب. سِرِّ پیشه ای. لم کاری: فوت و فن آن.