فیصله

لغت نامه دهخدا

فیصله. [ ف َ / ف ِ ص َ ل َ/ ل ِ ] ( از ع ، اِ ) فیصل. مأخوذ از فیصل عربی است ودر مآخذ لغت عرب استعمال و ضبط آن دیده نشده است.
- فیصله دادن ؛ فیصل دادن. حل و فصل کردن. به پایان بردن. به فیصل رسانیدن.
- فیصله یافتن ؛ فیصل یافتن. مقابل فیصله دادن. به انجام رسیدن. حل و فصل شدن.

فرهنگ معین

(فَ یا فِ صَ لِ ) [ ع . فیصل ] نک فیصل .

فرهنگ عمید

حل وفصل کارها.
* فیصله دادن: (مصدر متعدی ) به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت اسم ) حاکم قاضی داور جمع : فیاصل ۲ - ( اسم ) جدا کردن حق از باطل داوری ۳ - آنچه که بین امور را فیصل دهد ۴ - شمشیر بران .

ویکی واژه

فیصل نک فیصل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال لنورماند فال لنورماند فال تک نیت فال تک نیت