عصی

لغت نامه دهخدا

عصی. [ ع َص ْی ْ ] ( ع مص ) نافرمانی نمودن. ( از منتهی الارب ). نافرمانی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). خروج از طاعت و مخالفت کردن با امرکسی و عناد کردن. ( از اقرب الموارد ). از آن جمله است حدیث : «من لم یجب الدعوة فقد عصی »، که منظور دعوت عروسی و نکاح است یعنی هر کس دعوت عروسی را نپذیرد عصیان کرده است زیرا بسبب اعلان نکاح که در آن میشود، اجابت دعوت واجب است. و گویند وجوب حضور در آن است ، اما خوردن اگر دعوت شونده روزه دار نباشد، مستحب است. ( از منتهی الارب ). مَعصیة. و رجوع به معصیة شود. || پرواز کردن : عصی الطائر؛ آن پرنده پرواز کرد. ( از اقرب الموارد ). || خشک نشدن خون : عصی العِرْق ؛ خون آن رگ خشک نشد. ( از اقرب الموارد ).
عصی. [ ع َ صا ] ( ع فعل ، اِ ) صیغه ماضی از مصدر عَصْی که با در نظر گرفتن آیه کریمه «و عصی آدم ربه فغوی » ( قرآن 121/20 ) یعنی آدم ابوالبشر بر خدای خود عصیان کرد و سرپیچی نمود پس گمراه شد، در فارسی بعنوان اسم بکار رفته است :
زلف زمین در بر عالم فکند
خال عصی بر رخ آدم فکند.نظامی.دامن او گیر کو دارد عصا
درنگر آدم چه ها دید از عصی.مولوی.
عصی. [ ع َ صا / ع َ صَن ْ ] ( ع مص ) به چوبدستی زدن. ( از ناظم الاطباء ). بشمشیر بزدن. ( المصادر زوزنی ). عَصا. رجوع به عصا شود.
عصی. [ ع َ صی ی ] ( ع ص ) نافرمان. ( منتهی الارب ). بی فرمان. ( زمخشری ). خروج کننده از اطاعت ومخالفت کننده با امر دیگری و عنادکننده. عاصی. عاص.عَصّاء. ج ، عَصیّون ، أعصیاء. ( از اقرب الموارد ).
عصی. [ ع ِ صی ی ] ( ع اِ ) ج عَصا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عصا شود. || استخوانهای بال. ( منتهی الارب ). استخوانها که در جناح و بال است. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نجوم ) ذوذنبهایی بشکل عصا و مستقیم ، بخلاف ذوذنبهایی که ذنب آنها مایل است. ( فرهنگ فارسی معین ).
عصی. [ ع ُ صی ی ] ( ع اِ ) ج ِ عَصا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عصا شود.

فرهنگ عمید

۱. = عصا
۲. (نجوم ) ستاره های دنباله دار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع عصا ۱ - چوب دستیها . ۲ - ذوذنبهایی به شکل عصا و مستقیم به خلاف ذوذنبهایی که ذنب آن ها مایل است .
جمع عصا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم