لغت نامه دهخدا
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.رودکی.به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.فردوسی.نمودند دیگر گیاهی سپید
سیاهش گل و بیخ چون سرخ بید.اسدی.از پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل.انوری.گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است.نظامی.